
بسم الله
دیروز؛
۱۹ آذر ۹۷ بود، نه تولد بود، نه هیچ مناسبت خاصی داشت.
اما برای من یه روز خاص بود؛ روزی که با یکی از بزرگترین فوبیاهای زندگیم روبهرو شدم (یعنی بین جا زدن (یا فرار کردن) و مواجه شدن انتخاب کردم که رودرروش بایستم)
کلا طرز فکرم اینه که تا وقتی از یه چیزی بترسی و فرار کنی، سایه به سایه دنبالت میاد پس:
«جلوش وایسا! چشم در چشم! وقتی وایسی جلوش میفهمی که اون غولی که دنبالت میکرد نبود!!»
اما این یکی وحشتناکتر از اون بود که بخوام باهاش مواجه شم ...
اما دیروز و روزهای گذشته،
خیلی لحظهها این حس اومد سراغم که تکیه بدم به دیوار و گریه کنم؛ حتی کمک خواستم و نزدیکترینام دست کمکم رو رد کردن!
آخرین لحظهای که داشتم فکر میکردم «نه! نمیشه ... مثل قبل ...» تصمیم گرفتم انتخاب کنم ضعیف نباشم؛ تصمیم گرفتم گریه و ضعیف شدن رو بذارم برای فردا و فرداها و الان و این لحظه فقط و فقط و فقط تلاش کنم، فارغ از اینکه نتیجه چی خواهد بود و آیا اصلا نتیجهای در کار خواهد بود یانه؟!
با زور قهوه و چای و ...چشمای خستهای که از صبح زود بیدار بودن رو باز نگه داشتم و تا نزدیک صبح کار کردم؛
شد
بالاخره شد
واقعاً شد ...
حتی اگر نمیشد هم من از خودم راضی بودم
از تلاشم
از ناامید نشدنم
دیروز؛
فهمیدم خواستن، توانستن هست اما آسون هم نیست!
منِ امروز با منِ دیروز یه تفاوت بزرگ داره؛
بزرگ شدم،
قوی شدم،
حس میکنم قد کشیدم ...
صبح خیلی زود با اینکه کلا ۲_۳ ساعت بیشتر نخوابیده بودم اما؛
محکم قدم برمیداشتم
میرفتم که بگم
من تونستم
مهمتر اینکه
من خودمو باور کردم،
همین آدمی که توانایی بالقوهاشو تحقق بخشید ...
این به تمام دنیا میارزید،
حتی اگر نتایجم نادرست باشه!
بازم تلاش میکنم
نخواهم ترسید